حرف کمی نبود قرار ومدار عشق
اما چه فایده
که نفهمیم یار را!
ای روح های ناب !
دوباره به پا کنید
قدری برای اهل زمستان
بهار را !
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...
سهراب سپهری
سلام به قاصدک های خبر رسان
که محکوم به خبرند
سلام به شقایقهایی که
محکوم به عشقند
سلام به تو که
محکوم به دوست داشتنی . . .
HELLO
خطــا از مـن اسـت می دانمــ
از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امـ “ ایــاک نــعبد ”
امـا بـــه دیـگران هـمـ دلـسپــرده امـ
از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امــ ” ایــاکَ نستَعیـن "
امــا بــه دیگران همــ تـکیــه کــرده امـ
امـا رهایـمــ نـکـن
بیـش از هـمـیشــه دلـتـنگمــ بـــه انـدازه ی تـمامــ روزهـای نـبودنـمــ
...
در خیابان به من گفت:
در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟
و بعد انگار کسی در گوشم گفت:
«...قل نار جهنم أشد حرّاً»
بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد !